وقتی خداوندگریه هایم راشنید

سلام.

عزیزدل من وبابا امروزبرات وبلاگ درست کردم نمیدونم ازکجابنویسم وبه گوش چه کسانی برسانم که خیلی وقت بوددر ارزوی داشتنت چه رازنیازهاکه باخدانکردم 

عزیزدلم شبی ازشبهای خداوقتی نطفه تو دررحمم حلقه بست احساس تلنگری ازسوی خداکردم که مژده براورده شدن دعایم رابه گوشم رسانید اونم بعدسه سال.

وقتی فهمیدم که خداوندلطفش راشامل حالم کرد ولیاقت مادرشدن رابه من داد احساس شور وشعفی می کردم که اکنونم توصیف ناشدنیست

نه ماه باشنیدن طپش قلبت روز وشب راسپری میکردم تا اینکه روزموعودفرارسید ومن توانستم تورابرای اولین بار درتاریخ1392/04/24در اغوش گیرم اغوشی که تنهاخودم میدانستم چقدرمنتظرلمس تنت بود 

اکنون یک سالو4روزاز ازان روزهامیگذرد روزهایی که مگرمرگ ازخاطرم برهاند.با امدنت به زندگیم شروع تازه ای را به من وپدرت فهماندی باتوفهمیدیم که زندگی یعنی ماهان وعشق یعنی تو.

اکنون خداوندمنان راشاکرم بخاطربخشیدن توبه من بابامهدی


تاریخ : 28 تیر 1393 - 22:48 | توسط : گریتا | بازدید : 649 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام